ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
از بحث اصلی خارج نشیم خلاصه این دو نفر واسه خودشون بریدن و دوختن و من از همه جا بی خبر......حالا که نوبت تحقیق شده چون فهمیدن من با نرم افزارای آفیس آشنام و بلدم چی به چیه،دم به دیقه دنبالمن،منم بی اعصاب،همون روز اول ناامیدشون کردم و برگردوندمشون.....الانم کم آوردن میگن میخوایم این درس۳واحدیو حذف کنیم....منم نه اصرار کردم نه مانع شدم.....میدونم حرفشون حرف نیست ولی خوب مث خودشون باهاشون تا کردم.......
پ.نوشت:چقدر بازم خوابم میاد.....برم بخوابم ۱۰هم که کلاس دارم........
پ.نوشت۱:ینی عقده ای تر از خیلی همکلاسیام ندیدم،داشتم با یکیشون میرفتم،رسیدیم به در خروجی دانشکده دو تا پسر هم پشت در بودن ،من جلو بودم هی منتظر شدم اونا زودتر بیان داخل بعد ما بریم بیرون....اونام منتظر ما بودن که یکیشون گفت بفررمایید،منم جلوتر رفتم،پسره گفت چه با وقار.....والا همین باوفار گفتنش پدری از ما در آورد،نه ببخشید کمری از ما شکوند،همکلاسی گرام تا انتهای راه در صدد اثبات این بود که چه باوقار رو اون آقا در مدح و رثای ابن خنوم گفتن نه من....
هیچی دیگه منم گفتم اگه افتخاره و برات ارزشمنده باشه به تو گفتن.....ینی تو دلم کلی بهش خندیدم و از ارزشش پیشم کم شد.....
پ.نوشت۲:تازگیا تو این سرزمین نشانه هایی از حرفای مردم میبینم کن دلم میخواد باور کنم این شایعه های قومیتی رو.....آخه لابد بوده همچین چیزی که مردم بگویند چیزها......
پ.نوشت۳:من رفتم بخوابم بازم......
خدایا خوب بنده هاتو میشناسی